#آخته_پارت_91
- علیکم السلام!
سیدمصطفی با اخم به بهنوش خانم گفت:
- لیلی با دوستش بوده، مهدی هم مسجد!
سرم را پایین اندختم و آرام به سمت خانه حرکت کردم. هنوز پایم به پله نرسیده بود که علی به نگار گفت:
- خانم پاشو بریم، همگی شب خوش یاعلی!
بدون نگاه به من یاس را بغـ*ـل کرد. از کنار مهدی با خداحافظی آرامی عبور کرده و از در بیرون رفت. نگار به سمتم آمد و گونهام را بوسید آرام در گوشم گفت:
_ برو تو تا با گوله نزدنت.
سپس به سرعت خداحافظی کرد و رفت. نگاهی به معصومه انداختم که لبخندی نثارم کرد. متقابل سری تکان دادم. پدر دستی به شانهی سید مصطفی زد و گفت:
- دیر وقته ما هم بریم تو!
سیدمصطفی نگاهی مهربان حوالهام کرد، بعد رو به پدر گفت:
- خیلی خب شبتون خوش.
romangram.com | @romangram_com