#آخته_پارت_90


سپس ماشین را روشن کرد و بعد از چند دقیقه جلوی خانه پیاده شدم و ریحان با زدن بوقی سریع از آنجا رفت.

درون کوله‌ام دنبال کلید گشتم ولی نبود. عصبانی کیف را به زمین کوبیدم، با صدای قدم‌های مهدی با حرص کوله‌ام را از زمین چنگ زدم. نگاهی خسته به طرفم انداخت و بدون حرف جلو آمد.

- یادم رفته کلید اینجا رو ندارم. حالا فکر نکن خیلی مشتاق دیدار با تو بودم!

سری تکان داد و در را گشود. داخل شدم و به سمتش برگشتم.

- ببین قرار نیست کارت یادم بره پس با این فاز سربه‌زیری و سکوت زیرش نمی‌تونی در میری!

مهدی در را آرام بست و برگشت.

- به والله من حرفی...

نگاهش به پشت سرم کشیده شد. پی نگاهش را کشیدم و دیدم هر دو خانواده بیرون در حیاط نشسته بودند. عجب شبی! پر از غافل‌گیری و درگیری. بهنوش خانم با تعجب نگاهش را از مهدی به من و دوباره از من به مهدی هدایت می‌کرد.

- شما با هم بودید؟!

مهدی جلو رفت و گفت:


romangram.com | @romangram_com