#آخته_پارت_86


- تو یکی دخالت نکن!

ریحان که هنوز گیج بود جلو آمد و دستم را به سمت خودش کشید.

- اِ لیلی جان چرا به این بندگان خدا می‎پری خب راست میگن اینجا زشته!

تازه متوجه شدم روسری‌اش را تا نزدیک ابرو پایین کشیده بود. پوزخندی به دو رویی‌اش زدم و گفتم:

- توهم دخالت نکن، به قدر کافی گل کاشتی!

مهدی با صدایی که خشمش را نشان می‌داد رو به ریحان و دوستش گفت:

-سعید تو واستا عقب، شما هم دخالت نکنید ببینم ایشون مشکلشون چیه!

سپس رو به من کرد به چشمان گستاخم نظری کرد وگفت:

- آبروی هر کس دست خداست نه بنده خدا که بخواد بریزتش یا نه!

مثل خودش با خشم جواب دادم.


romangram.com | @romangram_com