#آخته_پارت_85

با پرویی دوباره گفتم:

- اینا رو برای کسای که صبح تا شب میان مسجد هم میگید؟

مهدی که دیگر نتوانسته بود طاقت بیاورد رو کرد به حاج آقا حرفی زد و او را راهی کرد. عصبی عرض خیابان را طی کردم. به طرفش رفته و سـ*ـینه‌به‌سـ*ـینه‌اش استادم. ریحان پشت سرم با دو آمد. دوستش قدمی عقب کشید و سرش را پایین انداخت.

- هان چیه آبروت رفت؟

مهدی که از عصبانیت چانه‌اش می‌لرزید گفت:

- تشریف ببرید خونه زشته کسی می‌بینه!

با فریاد گفتم:

- به توچه، ها به توچه!

دوست مهدی پا درمیانی کرد و گفت:

- خانوم، بریم اون ورتر با آرامش حرف بزنیم اینجا جلو مسجد والله زشته!

به او هم پریدم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com