#آخته_پارت_83

با بیرون رفتن از رستوران تازه دعوای من و ریحان آغاز شده بود.

- می‌خواستی با این نوکیسه کار کنیم؟

ریحان که کفری شده بود گفت:

- تو چته؟ رستوران مالِ فرزانِ اون دختره دوستشه همین!

- اصلا می‌دونی چیه؟ غلط کردی منو اینجا آوردی!

بعد هم راه خود را گرفتم که صدای ریحان به گوشم خورد.

- ای خدا جای که من شاکی باشم این شاکیه! واستا حالا کجا میری؟ می‌رسونمت!

بدون حرف راهم را به سمت ماشین ریحان کج کردم و با هم سوار شودیم. بین راه چندین بار ریحان خواست حرفی بزند، ولی پشیمان شد و ترجیح داد راه در سکوت کامل سپری شود. وقتی به محله‌یمان نزدیک شدیم و ریحان از کنار مسجد گذشت ناگهان نگاهم به در ورودی مسجد افتاد که مهدی و دوستش با حاج‌آقای در حال گپ زدن بودند.

- واستا ریحان!

ریحان متعجب برگشت و گفت:

- چیه چی شده؟

romangram.com | @romangram_com