#آخته_پارت_81

سپس بشکنی به سمت یک گارسون زد. گارسون که لباسی رسمی پوشیده بود تا کمر اول برایش خم شد بعد گوشش را به دهان فرزان نزدیک کرد تا فرمایش‌های لازم را دریافت کند. درگیر این دو بودم که صدای مونیکا به گوشم رسید.

- گارسونه چشت رو گرفته؟

از حرفش همه به‌سمتش برگشتند قبل از اینکه فرزان حرفی بزند جواب‌اش را دادم.

- متعجب از شباهتش با تو بودم نکنه داداشته؟

از جایش بلند شد و با صدای نسبتا بلندی گفت:

- دختری گدا برادر من توی بهترین دانشگاه آمریکا درس می‌‍خونه تو اونو با یه گارسون یکی می‌کنی؟!

فرزان اجازه درگیری بیشتر را نداد و بازوی مونیکا را گرفته و او را به زور بر سر جایش نشاند و به من اشاره کرد سکوت کنم؛ اما حرف بعدی مونیکا بیش از اندازه عصبیم کرد!

- فرزان یه چیز بهش بگو! البته این در حدی نیست باهاش هم کلام شد؛ همین قدر می‌ارزه که این گارسونه یه شبو باهاش سپری کنه.

با فریاد گفتم:

- تو چی گفتی عملی؟

فرزان با مشت به روی میز کوبید و زیر لب رو به مونیکا گفت:

romangram.com | @romangram_com