#آخته_پارت_8
- من، مینا عروس این خانواده که با شما همخونه شدن هستم.
دستش را فشردم و خوشوقتمی زیر لب گفتم. آن یکی که مهدیه بود بدون اینکه قدمی جلو بذار گفت:
- خب از اول میگفتی.
جوابش را ندادم که مینا با آن دو چشم سبزش آرام گفت:
- نگران نباش؛ این تخس خانم چند روز دیگه عروسیشه بعد از دست غرغراش راحتید.
سپس آرام خندید. پوزخندی نثار مهدیه کردم که راه آمده را برگشت.
- خب، خانمی اسمت چیه؟!
- لیلی!
- چه اسم خوشگلی!
نگاهش کردم. بهدنبال حقیقت امر بود؛ اما انگار حقیقت در چشمان سبزرنگش گم بود.
romangram.com | @romangram_com