#آخته_پارت_79

با گستاخی تمام به چشمانش خیره شدم و گفتم:

- متاسفانه والدین من هم مثه والدین شما در این امر بسیار کوتاهی کردن!

برافروخته از جایش بلند شود و با صدای که حاکی از عصبانیتش بود گفت:

- دختره‌ی چند تومنی فکر...

- مونیکا!

با صدای فردی حرف مونیکا نیمه باقی ماند. به طرف صدا که از پشت سرم بود برگشتم. مردی با هیکل ورزشکاری و موهای مشکی و چشمانی سبز، دقیقا پشت سر من و ریحان قرار داشت. مونیکا که انگار وجه‌اش خراب شده بود با حالتی دلخور و لوس گفت:

- ولی فرزان!

مرد با اخم اشاره کرد تا مونیکا بشیند. او هم با حالتی قهر مانند نشست و از ما رو گرفت. فرزان دستی به صورت کشیده‌اش کشید سپس قدمی جلو گذاشته و رو به من و ریحان گفت:

- سلام خیلی خوش آومدید بفرمایید بنشینید.

بعد به صندلی‌های خالی میز اشاره کرد.

فرزان و مونیکا آرام آرام شروع به حرف زدن کردند. وقت را غنیمت شمرده و سوالم را بار دیگر برای ریحان مطرح کردم.

romangram.com | @romangram_com