#آخته_پارت_75
- منم عین علی با این کارت مخالفم! ولی حس میکنم تو باید خودت به یه جای برسی که فهم کارای خانوادت رو کنی. منظورم این نیست سرت به سنگ بخوره نه، دلم میخواد عاقل بشی!
نگاهی به چشمانش انداختم. مخلوطی از نگرانی و مهربانی هویدا بود. یاس را بوسیدم و گفتم:
- بیخیال تو خیلی خودت رو درگیر کارای من نکن همون شوهرت درگیره بسه!
رو گرفتم بروم که مهدی از در حیاط داخل شد. حتما از مسجد برگشته بود. نگاهی به من و نگار کرد بعد مطابق عادت سرش را پایین انداخت. نگار پیش دستی کرد و گفت:
- سلام آقا مهدی!
سر به زیر گفت:
- سلام نگار خانم!
سپس با صدای آرامی گفت:
- سلام لیلی خانم!
با یاد آوری ماجرای عصر بدون اینکه جوابش را بدهم تنهای به شانهاش زدم و با عصبانیت از در خانه خارج شدم. به ماشین ریحان نگاه کردم که برخلاف دفعات قبل با اینکه شیشههایش پایین بود، ولی آهنگ ضبطش کم بود! سوار شده و به ریحان نگاهی انداختم انگار این اطراف نبود. دستی به شانهاش زدم و گفتم:
- چته تو؟!
romangram.com | @romangram_com