#آخته_پارت_73
- لیلی به والله...
- علی!
صدای پدر علی را ساکت و سر به زیر کرد، اما مرا گستاختر!
- اوه پدر محترمه! شما امروز کلی دعوا با من داشتید، دعواهای خودتون کم بود حالا برای یه خواستهی من قوشون کشی کردین؟
و به علی اشاره کردم هرچند میدانستم آمدن علی کار مادر است نه پدر!
علی با حرص طوری که فقط من شنونده حرفش باشم گفت:
- با بابا درست حرف بزن تا یه بلایی سرت نیاوردم!
پدر با صدای رسایی خطاب به هر دو گفت:
- ما صحبتهامون رو کردیم و به نتیجه هم رسیدیم پس حرفی نیست!
علی عاجزانه رو کرد به پدر و گفت:
- بابا یعنی خواهر من بشه عروسک کوکی یه مشت آدمی که معلوم نیست کین و چین؟
romangram.com | @romangram_com