#آخته_پارت_67
نگاهی به چشمان خسته و بینهایت مهربانش کردم.
- نه!
با لبخند کم جانی گفت:
- امیدوارم دروغ مصلحتی باشه!
چشمانم اندکی درشت شد، چرا او و پدر را هرگز نمیتوانستم فریب دهم؟ واقعا برای سؤال بود.
- واقعا چیزی نبود!
- اگه نبود چرا رفتی؟
متعجب نگاهش کردم که ادامه داد:
- خوب مینوازی!
آهی از ناتوانیام کشیدم، به رو به رو خیره شدم و گفتم:
- چه فایده... .
romangram.com | @romangram_com