#آخته_پارت_64


- یعنی چی؟ منظورتون اینه که من از همین الان چادر گلدار سر کنم رو به قبله نماز اقامه کنم!

پدر اخم زینت چهره کرد و برخواست، همزمان گفت:

- من حرف چادر گلدار یا اقامه نماز زدم؟

پریشان گفتم:

- پس چی؟

نفس عمیقی از ته وجودش کشید و گفت:

- فعلا برو دست و صورتت بشور من و مادرت غذا نخوردیم تا شما بیای!

خجل نگاهم رو به طرح قالی دوختم. با تمام رفتارهای من آن‌ها برای صرف نهار انتظارم را کشیده بودند!

بعد از رفتن پدر برخواستم به طرف اتاقم رفتم به تعویض لباس مشغول شدم. نگاهم به پنجره باز و پرده‌ی مواج افتاد. به طرف پنجره حرکت کردم پرده را کنار زدم تا باد به راحتی در اتاقم جولان دهد. از حیاط خیال نگاهم را به آن طرف‌تر کشاندم به کوچه‌ی خزان زده‌ی تهران، خانه‌های به سکوت نشسته محله! نفسی از طعم تلخ آلودگی تهران به ریه‌هایم هدیه دادم. چشمانم غرق خزان تهران بود که در حیاط گشوده شد و قامت مهدی هویدا شد. نگاهش به پایین بود. باد موهایم را به صورتم حواله کرد با انگشت سبابه به پشت گوش تبعیدشان کردم، به خود آمدم نبود! رفتنش را نفهمیده بودم چه زود گذرکرد.

با حرص پنجره را بستم و از اتاق خارج شدم. صدای زمزمه پدر و مادر آدمی را از اتفاقاتی آگاه می‌کرد.


romangram.com | @romangram_com