#آخته_پارت_63
کیش و مات! باز هم معلم بازنشسته مرا شکست سهمگینی داد. دلایلم قانعش نکرده بود، میبایست صادق بود.
- من این جور زندگی رو دوست دارم راحت شدید؟
نفس مبحوساش را به بیرون روانه کرد و گفت:
- مگه هر چی تو دوست داری درسته؟!
کم آورده بودم چه میگفتم؟ نه حریف استدالاش بود نه تجربهاش. عقب کشیدم و پرچم سفید را بالا بردم.
- خیلی خب حق با شماست! چیکار کنم؟
لبخند پیروزمندانهی پدر اقتدارش را به رخ سخنان کودکانهام کشید.
- یه مدت به حرف من و مادرت باش اگه مشکلاتت حل نشد اون وقت هر چی تو بگی ما میگیم چشم. چطوره؟!
ابروانم بی اذن بالا رفته و چشمانم رنگ تعجب به تن کرد!
- چی؟!
- کر که نشدی دختر؟!
romangram.com | @romangram_com