#آخته_پارت_61
- مقدمه چینی لازم نیست میرم سر اصل مطلب. قضیه دیروز که به ماجرای دیشب ختم شد تازگی نداشت. خیلی وقته سعی میکنم با سکوت یا حداقل با مدارا به راهت بیارم؛ ولی انگار تو این زندگی که گندابه رو پسند کردی! درسته؟!
هضم برخی حرفها آسان نیست! این حرف هم درست همینطور بود. نگاهم را با چاشنی سرکشی به نگاه بیحس و خسته پدر دوختم.
- متوجه حرفتون نشدم!
اخمی ضمیر پدر را محاصره کرد با لبان فشرده گفت:
- من سالهاست تنم رو آماج حرف مردم و نگاه دیگرون کردم .خستم لیلی خسته! بگو من چیکار کنم؟!
پوزخندی با بازیگوشی ذاتی به لبانم چنگ انداخت، بیزار بودم از این واژه «حرف مردم»
- شما با حرف مردم زندگی میکنید؛ پس مشکلتون رو هم خودتون حل کنید!
بدون رخصت از بزرگ مرد رو به رویم برخواستم هنوز کامل بلند نشده بودم که با صدای پر صلابت پدر بر پشتی بار دیگر تکیه زدم!
- بشین!
آب دهانم را فرو فرستادم و سر به زیر انداختم.
- من هنوز حرفم تموم نشده! من گفتم حرف مردم مشکل منه؟ چرا کج فهم شدی تو دختر؟ فرض کن همه بدِ چیزی رو که از جونت بیشتر دوست داری بگن و با بد دلی بهش خیره بشن چیکار میکنی؟
romangram.com | @romangram_com