#آخته_پارت_56
ریحان برگشت. صورتش میخندید ولی لحنش شاکی بود.
- روتو برم پرو خانم!
بیخیال کولهام را روی شانه انداختم و به دنبال ریحان وارد مجتمع شدم، یک راست به سمت آسانسور رفت و بدون آنکه منتظر رسیدن من شود رفت! از کارش واقعا تعجب کردم با چشمانی درشت شده با صدای بلند گفتم:
- این دیگه چش بود؟!
به پلهها نگاه کردم، زیاد بود! نفسم را فوت کردم بیرون و با نوک پا به دیوار کنار آسانسور ضربه میزدم و با چشم صفحه نمایش شمارهی طبقات را مرور میکردم. بعد از گذشت چند دقیقه آسانسور برگشت به سرعت سوار شدم طبقه مورد نظر را زدم. سعی کردم آرامش خودم را حفظ کنم. قضایای دیشب به قدر کافی روی مغزم سنگینی میکرد که انرژی دعوای دوباره را نداشتم؛ ولی با تمام اینها حرکت ریحان بد به اعصابم یورش بـرده بود.
با ایستادن آسانسور به سرعت پیاده شدم و به سمت واحد ریحان رفتم که درش هم باز بود تا خواستم وارد شوم و به ریحان بتوپم صدای ریحان که با تلفن حرف میزد حواسم را به خودش جلب کرد.
ریحان با لحنی مضطرب به کسی گفت:
- خیالت راهت میارمش!
ابروهایم یک آن ناخوداگاه بالا رفت و مشتی به در زدم و وارد شدم. ریحان چنان جا خورد که گوشی از دستش افتاد زمین با تته پته گفت:
- هوی.. چته... مگه گاوی؟!
romangram.com | @romangram_com