#آخته_پارت_55

به لباس‌هایم نگاهی انداختم. مانتوای مدل اداری و شلوار جین مشکی ساده. برای دانشگاه لباس خوبی بود. فکرم را با صدای بلند بیان کردم:

- این لباس برای دانشگاه خوبه!

ریحان خنده‌ای کرد و گفت:

- از کشفیات جدیدته؟

حوصله‌ی بحث نداشتم. موضوع را عوض کردم و گفتم:

- چرا سر کلاس نیومدی؟ فردا باید بریم سالن برای تمرین!

بی‌اعصاب دنده ماشین را عوض کرد و گفت:

- حوصله این دروس دینی رو ندارم! اره خبر دارم گیتارم مشکل داره اگه شد فردا صبح می‌برم استاد مرادی نگاهی بهش بندازه.

به تکان دادن سری اکتفا کرده و سکوت را ترجیح دادم.

بعد از گذشت زمانی نسبتا طولانی به خانه‌ی ریحان رسیدیم. ریحان بی‌حرف پیاده شد و در را بست. شانه‌ای بالا انداختم و پیاده شدم. با صدای بلند گفتم:

- الان منو هم نهار هم شام دعوت می‎کنی؟

romangram.com | @romangram_com