#آخته_پارت_5

اخمی نثار عصبانیتم کرد.

- مامان با توئم!

کلافه دادی زد:

- وای…!

نفسی بیرون داد.

- لیلی کلافم کردی! یه جور میگی انگار ما گنج قارون رو داریم. بابات یه بازنشسته آموزش‌ و پرورشه، می‌فهمی؟! هیچی نداره؛ هیچی! از اون پول بازنشستگیش با کمی وام تونسته با دوستش شریکی یه خونه خوب بگیره. تو هم به جای این وراجی‌ها بیا کمکم کن کمرم پوکید.

عصبانیتم به نقطه انفجار رسیده بود. همیشه ما باید زیر خفت نداشته‌هایمان، کمر خم می‌کردیم.

- این تصمیم رو یه شبه گرفت؟!

بدون حرف مشغول کارش شد و این عمل عصبی‌ترم کرد.

- مامان دارم با تو حرف می‌زنم؛ جوابم رو بده!

باز هم توجه نکرد. جلو رفتم و لگدی حواله چند کارتون کردم که شاکی برخواست و سیلی محکمی به روی گونه‌ام نشاند.

romangram.com | @romangram_com