#آخته_پارت_34
علی هم دست برد پاکت صابون را باز کرد. نگار خنده کنان رو به پدر و آن مرد مسن گفت:
- عمو با سیدمصطفی خوب موقعی اومدین!
سید مصطفی که محاسنی سفید و خاکستری داشت با خندهای دلنشین گفت:
- صدا رجزخونیهاشون تو خونه میاومد.
محمد چوب تی را بالا گرفت و گفت:
- به جون شهلا خانم من این دو روز یه ضرب کار کردم!
مهدی گفت:
- یه آشی برات بپزم سر این قضیه شهلا خانم که حالشو ببری!
سرو پای مهدی را نگاهی کرد و گفت:
- تو هیس باش نفوذی!
romangram.com | @romangram_com