#آخته_پارت_33
- راست میگه دیگه این دو روز همش مهدی کار کرده.
محمد پسرش را پایین تخت آورد و گفت:
- طاها بدو تو خونه پیش مامانی الان وقت داروته!
سپس در جواب معصومه گفت:
- خب شهلا خانم بیکاره!
مهدی خندید و با چوب تی به پایش زد.
- منه بدبخت مرخصی گرفتم به پدر و مادر خدمت کنم بعد تو عرضه یه فرش شستن نداری؟ الهی از ارث محروم بشی!
محمد صدایش را بلند کرد و گفت:
- اِ بزرگتری گفتن کوچیکتری گفتن! من الان باید برم مغازه رو باز کنم نون حلال از بازو در بیارم!
پدر و مردی مسن از خانه بیرون آمدند که محمد به سرعت تی را برداشت و بلند گفت:
- کو فرشا؟
romangram.com | @romangram_com