#آخته_پارت_31

نگار با لخند دستش را فشرد و به من اشاره کرد و بلند گفت:

- اینم خواهر شوهر بداخلاق بنده لیلی خانم.

بی‌حس نگاهش کردم.

شانه‌ای بالا انداخت گفت:

- چیه اخلاق داری؟

سری تکان دادم و به دختر زیبای رو به روی دست دادم.

- من اسمم معصومه‌ست.

- خوشبختم.

معصومه چشمان بسیار زیبای داشت و شباهت بسیاری به مهدی. روی پله نشستم. مهدی باز رو به علی و محمد که بی‌خیال گرم گپ زدن بودند گفت:

- پاشید دیگه!

علی گفت:

romangram.com | @romangram_com