#آخته_پارت_27

نگار مشکوک نگاهی کرد بعد انگشت اشاره‌اش را گرفت سمتم و گفت:

- این‌بار رو کوتاه میام؛ ولی دفعه بعد نگی کارمون به گیس‌وگیس‌کشی می‌کشه‌ها!

نگاهی به صورت گرد و سفیدش که با دو چشم سبزآبی مزین شده بود انداختم. لبخندی به امر و نهی‌اش زدم و گفتم:

- چشم حالا بیا بریم!

و بدون این که متنظر جوابش شوم دستش را کشیدم و با خود همراه‌ کردم.

نگار خنده‌کنان گفت:

- حاج خانوم من بزرگترما!

خندیدم و همین‌طور که وارد حیاط می‌شدم گفتم:

-هیس بابا!

مردی که از پشت پنجره دیده بودم در حال شستن سر و صورت پسر چهار یا پنج ساله‌اش بود. علی هم روی تخت نشسته بود و یاس را روی پایش گذاشته بود.

نگار چادرش را مرتب کرد و رو به مرد که تازه کارش تمام شده بود گفت.

romangram.com | @romangram_com