#آخته_پارت_25
- من تنها نیستم، داداشت هست!
خندیدم و کنارش روی زمین نشستم.
- مامان اینا کوشن؟! شما کی اومدین؟
مهربان نگاهم کرد و گفت:
- والله خاله و عمو رفتن پایین پیشِ خانواده سید مصطفی، ما هم که در جریانی کلا بعد از ظهرا که داداش محترمتون بیکار میشن پیش شما پلاسیم.
سری به نشانه تفهیم تکان دادم که نگار سرش را آورد نزدیک و گفت:
- باز دعواتون شده؟
اخم ظریفی کردم و گفتم:
- چطور؟
نگار شانهای بالا انداخت و گفت:
- نمیدونم والله خاله با علی حرف میزد شنیدم!
romangram.com | @romangram_com