#آخته_پارت_129
- خوبه پس روزای که باید کار کنم رو خبر بدید!
فرزان به خنده افتاد.
- انگار تو رئیس منی!
محکم گفتم:
- من رئیس خودمم!
ابرویش را بالا انداخت دستی به کمر زد و سر تا پایم را نظاره کرد سپس روی صورت قفل شد.
- عجب!
صدای دانیال باعث شد فرزان از بررسی صورتم دست بکشد.
- امروز به لطف لیلی خانم یه فروش خوب داشتیم!
فرزان متعجب به من و دانیال نگاه کرد و گفت:
- جدا؟!
romangram.com | @romangram_com