#آخته_پارت_127

میان حرفش رفته و گفتم:

-علیکم السلام!

نفسی گرفت و نگاهش را به دانیال که متعجب به ما خیره بود داد و گفت:

- چرا مهمون من سرپاست؟!

دانیال بی‌تفاوت شانه‌ای بالا انداخت و گفت:

- خودش اینجوری خواست!

صدایم را صاف کردم و گفتم:

- آقا فرزان من برای مهمونی نیومدم! همین‌طور که خبر دارید این مدت بیمار بودم الانم اومدم ببینم هنوز مایل به همکاری هستید؟!

فرزان لبانش را کج کرد و گفت:

- انگار بیماری هیچ تاثیری روی اخلاقت نداشته؟!

به چشمانش گستاخ خیره شدم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com