#آخته_پارت_123

- لیلی.

هنوز نامم را به آن طرف گوشی اطلاع نداده بود که صدای فرزان را شنیدم. گفت:« دانیال بگو باشه من الان میام.» دانیال تا خواست حرفی بزند گوشی قطع شد و متعجب خیره به صفحه گوشی گفت:

- اِ قطع کرد که...

سپس سرش را بالا آورد و ادامه داد.

- دیوونست این رفیق ما! شما بفرمایید بالا تا فرزان بیاد!

با جان کندن لبخندی زدم و گفتم:

- ممنون همین جا منتظر میشم!

- اینجا خوب نیست که سرپا، تازه مشتری میاد میره کلافه می‌شید!

نگاهم را به چشمان قهوه‌ای‌ رنگش دوختم و گفتم:

- همین‌جا راحتم!

شانه‌ای بالا انداخت و گفت:

romangram.com | @romangram_com