#آخته_پارت_115

خندید و گفت:

- فکر خوبیه... ولی... یادم میفته... نمی‌تونم!

مثل بچه‌ای تخس دستانم را به سـ*ـینه زدم و به خنده‌های معصوم خیره شدم. خب برایم سوال بود او به چه می‌خندد؟ بالاخره خندیدنش تمام شد و بعد از پاک کردن اشک‌های حاصل از خنده‌اش گفت:

- لیلی مهدی رو خوب کنس کردی. میگم چرا برادرم روند تکامل آدمیتش را مرتب طی میشه نگو یگی زده تو پرش.

- تو که جلو بقیه طرفدار اون بودی؟

- خب اون روز گـ ـناه داشت، ولی در کل خیلی زبون درازه خوب ادبش کردی قبولت دارم.

- عجب! الان من با این حس ندامت چه کنم؟

- هیچ ولش کن یادش میره!

- جدی میگم می‌خوام عذر‌خواهی کنم.

خندید و گفت:

- الان شمارش میدم بهش پیام بده، چون چند روز دیه میره سفر.

romangram.com | @romangram_com