#آخته_پارت_113

- الان دیگه اون حس رو ندارم.

لبخند دندان نمایی زد و شیطنت به صورتش رخنه کرد.

- الان چه حسی داری؟

لب و لوچه‌ام را جمع کردم و شانه‌ام را بالا انداختم.

- نمی‌دونم.

بلند خندید و چای و شرینی را به‌سمتم هدایت کرد.

- عیب نداره وقتی فهمیدی بهم بگو. راستی دانشجوی؟!

چای را مزمزه کردم.

- اره موسیقی می‌خونم.

- خیلی هم عالی!

- تو چی؟!

romangram.com | @romangram_com