#آخته_پارت_110
- خداروشکر. بشین برم یه چیزی بیارم.
- نه نه نمیخواد فقط اومدم...
بدون توجه به حرفم از اتاق خارج شد و با یک سینی چای و شیرینی بازگشت. سینی را روی تخت گذاشت و شاکی به من که وسط اتاقش ایستاده بودم گفت:
- وا چرا واستادی بشین دختر.
سپس دستم را گرفت و هر دو روی تخت نشستیم.
- خب خانم خانما تعریف کن از خودت ببینم یه دوست خوشگل نصیبم نمیشه؟
با پوزخندی گفتم:
- خوشگلتر از خودت؟
شانههایش را بالا انداخت و با مهربانی که انگار در او، سیدمصطفی و برادرانش ذاتی بود گفت:
- نمیدونم ولی مهرت به دلم نشسته!
romangram.com | @romangram_com