#آخته_پارت_109

آرام به سمت خانه‌یشان رفتم. سنگینی نگاه آن دو را حس می‌کردم ولی دلیلش را نمی‌دانستم. چند تقه به در زدم که بهنوش‌خانم گفت:

- کسی خونه نیست، معصومه هم تو اتاقشه برو تو.

سری به نشانه تشکر تکان دادم و داخل شدم. همان بدو ورود پشیمان شدم، آخر چرا آمدم؟ اصلا به درک که نارحتش کردم مگر ناراحتی او چه اهمیتی داشت؟ خواستم برگردم که معصومه صدایم کرد.

- به به لیلی خانم راه گم کردی؟!

برگشتم و لبخندی نامیزان زدم.

- سلام معصوم خوبی؟!

با شدت نزدیک شد و دستم را گرفت.

- الحمدالله شما خوبی خوشگل؟!

مرا با خود به سمت اتاقش هدایت کرد. گلویم را صاف کردم و گفتم:

- اره خوبم.

خندید و گفت:

romangram.com | @romangram_com