#آخته_پارت_107
- من شرایط شما رو میدونستم ولی بازم خواستار همکاری با شما هستم!
برگشتم و نگاهی به او انداختم که دستی روی میز گذاشته بود و خودش هم به پشتی صندلی تکیه داده و با فراخی خاطر سخن میگفت.
ریحان به عنوان میانجی وسط آمد و گفت:
- خیلی خب آقا فرزان لیلی هم مشکلش فقط همین بود!
با اخمی به من دوباره ادامه داد.
- حالا قیمت هر مراسم چطوریه!
فرزان صاف نشست و دستانش را در هم قفل کرد، نگاهش را به من دوخت و گفت:
- هر ماه قیمت ثابتی داره و هر مراسم بر اساس مهمانان و کیفیت کارتون پاداش دارید!
دستانم را مشت کردم، انگار این مردک مصمم بود مرا استخدام کند. منتظر ادامه مکالمه آن دو نشدم و از آنجا بدون حرف خارج شدم. هنگام پایین آمدن از پلکان با مونیکا رو به رو شدم نگاهی خشمگین نثارم کرد. بی آن که اجازه حرفی به او دهم تنهای حواله شانهاش کردم. پشت سرم صدای نازکش را شنیدم که گفت:
- دخترهی گدا!
انگار هنوز کفری بود. خارج که شدم به ماشین ریحان تکیه زدم. با خودم فکر کردم الان ریحان میخواهد کل مسیر را بحث کند. نگاهی به ماشین انداختم که متوجه شدم در خودرو باز است. از ماشین کیف ویولنم را برداشته و به سمت خیابان رو به رو رفتم، دربستی گرفته و به خانه بازگشتم.
romangram.com | @romangram_com