#آخته_پارت_102
کنارش زدم و به سمت سالن تمرین حرکت کردم. خودش را رساند و گفت:
- شرمنده لیلی. ببین این بار بابام رو سر وقتش میفرستم.
ایستادم و بیحوصله نگاهش کردم.
- کاریه که شده!
- پس از چی دلخوری؟
دوباره ایستادم نفسی عمیق کشیدم ولی باز بدون حرف حرکت کردم.
- وا؟! میگما این پسر ارزشیه چی شد؟
ایستادم و با صدای بلند گفتم:
- فکرمیخواد بره بمیره!
و بدون معطلی وارد سالن شدم.
romangram.com | @romangram_com