#آخرین_شعله_شمع_پارت_96
-چشم.
و گوشی را قطع کردم...
ترلان کجایی تو ؟؟
-هی گاری سوار بکش کنار!
به ثانیه ای گر گرفتم..معطل همین بودم انگار.... نگاهم میخ جوون سیگار به لبی شد که پشت رل پورشه نشسته بود....دستم به سمت دستگیره در رفت تا به بهانه این حرفش ، خودم را تخلیه کنم...
-اوووو خشم اژدها....
بالاخره سینه به سینه کندوی عسلشون ، پهلو گرفتند...
انگشتهام دور دستگیره گره خورد و با اشتیاقی که توی نگاه آتشینم خودنمایی می کرد ،
در را باز کردم...جوون خیره سر به محض باز شدن در با چشمهایی که نصفه نیمه به ماشین دخترا بود و نیمه دیگه به من، به سمتم اومد....رگهای کنار شقیقه م حجیم شده بود و با تک تک سلولهام دلم یک حامد می خواست ....و چند تا مشت و لگد محکم که حواله ش کنم...
همین بود..حامد همین بود!!! همین آدمی که اون مزخرفات را بار دختر عمو هرمز کرد !! همون که گردن
دخترش را فشار داد..همین بود خودش بود!!..به سرعت از ماشین بیرون پریدم و با قدم بلندی خودم را بهش رسوندم . با یک محاسبه دو دوتایی ، از مقایسه هیکل من و هیکل خودش ، نگاهش رنگ پشیمونی گرفت اما دیگه دیر بود دست چپم موهای بالای سرش را به چنگ کشید و دست راستم یقه چهارخونه لباسش را.....با خفتی که توی صورتش موج می زد به سمت کاپوت ماشین کشوندمش ....می خواستم روی کاپوت بکوبمش ...
-چه زری زدی؟
-هیچی بابا..برو با هم سن خودت شوخی کن آقا!
به دو ثانیه نکشید که رفیقش که لاغرتر و باریک تر از خودش بود ، پایین پرید و با گردن کشی ، مچ باریکش را دور دستهای من پیچوند و با رگ گردنی که به واسطه فریاد زدنش ، برجسته شده بود، داد زد:( اوی..ولش کن...عوضی...)...
برای ثانیه ای چشمهامو روی هم گذاشتم...یک لقمه بودند!!
-آقا کوتاه بیا ...بچه اند ولشون کن..
نگاهم به سمت مرد مسنی که سعی داشت دستم را از یقه پسرک جدا کنه ، باز شد.
-آقا ..ول کن بابا..مردم اعصاب ندارنا...
صدای جیغ گونه دخترکی که تو ی شاسی بلند معروف بود ، تمام رگ و پی ام را لرزوند...لعنت به این صدا!!..حرف عادیشون اینقدر جیغ جیغیه ، واویلا به جیغ زدنشون!
هر دو دستم را همزمان رها کردم و با فشاری پسرک را به سمت ماشینش پرت کردم و با حرص گفتم: ( اول مرد شو! بعد ریش بزی بذار!) از شدت ضرب دست من ، کمر پسر محکم به در ماشین برخورد کرد و بی اعتنا به آخ و واخش ، سوار ماشین شدم.نفسم را با بلندترین صدای ممکن به بیرون فوت کردم...
زنگ گوشیم بلند شد و اینبار بی حوصله به صفحه روشنش نگاه کردم...از خونه بود...یا خدا...دیگه رمق چونه زدن و حرص مضاعف خوردن نداشتم....
-بله ؟
-سلام آقای کیان
صدای ترلان، دو گالن خون تازه به رگهام جاری کرد.
-شارژ گوشیم تموم شده بود وقتی زدم به برق ، پیام اومد که چند تا تماس ناموفق...
نگذاشتم دیالوگش تموم بشه و با فریادی ناخواسته خروشیدم:
-معلوم هست کجایی ؟؟
ندیده هم می تونستم نگاه متعجب و ناراحتش را تصور کنم. سکوت کرد.
-هزار دفعه به اون کوفتی زنگ زدم....تو ترافیک گیر افتادم که بیام خونه داییت..بیام سراغ اون نامردی که بهش التماس می کردی دارم خفه میشم ولم کن...
-ببخ....
-معذرت خواهیت به چه دردم می خوره...تحصیلکرده مملکتی مثلا! نباید قبل از اینکه از خونه بزنی بیرون شارژ گوشیت را پر کنی؟!!
-من واقعا...
-واسه چی دنبال یارو راه افتادی رفتی خونه داییت؟فکر نکردی بلایی سرت بیاره؟
-مجبور شدم...
romangram.com | @romangram_com