#آخرین_شعله_شمع_پارت_93

همه برای رسيدن به همين دايره
از پیِ دايره میدوند.
هی نقطه ی مجهول!
مرارتِ مسخره!
مضمونِ بی دليل!
تا کی؟
ميز کارم غبار گرفته است
رَختهای روی هم ريخته را نَشُسته ام
روياهای بی موردِ آب و ماه و ستاره به جايی نمیرسند،
شب همان شب وُ
روز همان روز وُ
هنوز هم همان هنوز ...!
من بدهکارِ هزار ساله ی بارانم،
آيا کسی ليوانِ آبی دستِ من خواهد داد؟
-باز دم عید شد و خیابونا قفل شد
تکونی خوردم .
به اطراف نگاه کردم...کجا بودیم..وسط کدوم اتوبان بودیم؟
-چقدر دیگه راه داریم؟
آینه جلو را روی صورتم تنظیم کرد. نگاه متعجبش ، معذبم کرد.
-بچه اینجا نیستید؟
بی حوصله از توضیح بودم.
-نه نیستم
-با این ترافیک یک ساعت اما بدون ترافیک ده دقیقه...
پس زیادم دور نبودیم. با دقت بیشتری به اطراف نگاه کردم...شکر ایزد حافظه ام جلبکی شده بود!..
توی کیفم دست کردم و همون مقدار کرایه جدل برانگیز یک ساعت پیش را بیرون کشیدم و به سمت راننده گرفتم.
-همینجا پیاده میشم...
-هنوز کلی راه مونده!
دستم به سمتش دراز بود.
-ممنون پیاده میشم...
-الان گره باز میشه...صبر کنید...
-نه آقا پیاده میشم..لطفا کرایه تون را بگیرید...
-آهان..ببنید داره کم کم ترافیک روون میشه...
نمی فهمیدم چه اصراریه!!
با صدای محکمتری که ته لرزه های اعصاب بهم ریخته ام ، مرتعشش می کرد حرفم را تکرار کردم.

romangram.com | @romangram_com