#آخرین_شعله_شمع_پارت_5
چشمهای زندایی گرد شد.
-افشین؟؟افشین کیه دیگه؟
-همین دکتر خرسند دیگه...بنده خدا اومده تخصصشو بگیره و برگرده شهرشون
زندایی به زحمت لبخندشو جمع کرد و گفت:( خودش گفته؟ )
-پس مادربزرگ مرحومش گفته!!
-اونوقت دقیقا چی گفته؟
-گفت خانوما بی زحمت آرومتر ورجه وورجه کنید و اون صدای موزیکتون هم کم کنید اومدم دو ساعت کپه مرگمو بذارم و برگردم بیمارستان...شب شیفتم....کی بشه این تخصص تموم بشه برگردم شهرم از دست شماها راحت شم
زندایی محکم روی دستش کوبید و به چهره خونسرد و حق به جانب هاله خیره شد.
-هاله؟؟ به اسم درس خوندن میاید بالا آتیش می سوزنید؟ چقدر گفتم وقت و بی وقت صدای اون کوفتیو بلند نکنید؟ چقدر گفتم اینقدر هر و کر نکنید!
-مامان به ما چه که پنجره ها دو جداره نیستند و دیوارا هم از پرده نازکتره!!
توکا که تازه برگشته بود با لحن خاصی گفت:(صحبت پرده بود انگار، دقیقا کدوم پرده اونوقت؟؟یعنی پرده کجا دقیقا هاله جون؟؟؟)
لحن توکا و تیکه مثبت هجده اش ، لبخند زندایی رو به شلیک خنده تبدیل کرد.
هاله با اخمهای گره خورده تصنعی ش گفت:(لال شدن هم یکی از راهکارای مبارزه با اَدهان چرت و پرت گوئه ها !! بد نیست امتحان کنی!)
با تعجب پرسیدم:( ادهان؟؟؟) توکا سری به افسوس تکون داد :
-جمع مکسر دهنه!!! نه ادبیاتش قویه ، هر چَپَندری رو به دایره لغات مملکت اضافه می کنه.هر چی از ذهنش تراوش کنه فردا تو لغت نامه ش چاپ می کنه این بشر!
-از چپندرهای تو که بهتره توکا خانوم!!
زندایی از خنده فارغ شد و گفت:( تک زنگ زدم دیدم جواب ندادی اومدم بالا...اون گوشیو بزن تو پریزش....نیم ساعت دیگه هم نهار حاضره...اگه پایین نمیاید بیاید کمک بند و بساطو بیاریم بالا ..همینجا کنار ترلان نهار بخوریم....دست بجنبیدا!!هر و کر بسه دیگه...ترلانم گرسنه ست...)
-آره زندایی جونم...الان میام کمک
و همزمان یه ب*و*س صدار از گونه زندایی گرفت و همراه هاله و زندایی که داشت قربون صدقه ش می رفت ، رفتند پایین.
خندیدن باعث شده بود به زخمم فشار بیاد. نگران شدم مبادا خونریزی داشته باشه...به زحمت گردنمو کج و راست کردم و
یه دیدی انداختم..نه مشکلی نبود....یعنی وقتی به اون 50 تومان فکر می کردم همه مشکلات آسون می شد...از دو روز
پیش حساب چند هزار تومنی ام به حساب 50 میلیونی ارتقا پیدا کرده بود ..تو زمونه ما پول زیادی نبود اما برای من و
توکا یه جزیره گنج بود....
ویبره گوشیم که صداش به تنهایی دو سه تا موزیک قاشق چنگالی را حریف بود ، تکونم داد.
شماره غریب بود . با تعلل دکمه کال را زدم.
-بله؟
-سلام خانوم تهامی
-سلام....شُ..
-کامروا هستم...خاطرتون هست؟
-اِ...اوم...
-پدر سهیل...شاگردتون...
-آ..بله.شناختم ..ببخشید...خوبید شما؟ سهیل جان خوبند؟
-بله...راستش غرض از مزاحمت....می خواستم یه چند جلسه دیگه با سهیل کار کنید...امتحاناتش شروع شده و ....
-باشه چشم...فقط باید با موسسه هماهنگ کنید خودشون ....
romangram.com | @romangram_com