#آخرین_شعله_شمع_پارت_43

-صبح به خیر....یه خواهشی ازت دارم تا آخر هفته قید مدرسه تو بزن...مطمئنا حامد برای اینکه پیداتون
کنه پشت در مدرسه تون کشیک می ایسته..
سکوت کردم تا نظرش را بشنوم.حس می کردم برعکس خواهرش که با تلخی و سردی جذب میشه ، این گنجشک نوپا با مهربونی و نرمش.
-اما...
-به صلاحتونه
-باشه چشم...
-تو همین محله یک مدرسه عالی هست که قبولی دانشگاهتو تضمین میکنه...
-اما من نمی خوام مدرسه مو عوض کنم
صدای جیغ صد در صد زنانه و اورجینالش ، گوشم را خراش داد...لعنت به جنسیتتون و این موهبت الهی که نصیبتون شده!
-چرا جیغ می کشی ! متوجه شرایطتون نیستی یا خودتو زدی به بچگی
-نه متوجه نیستم..چون هیچ کس با من هیچ حرفی نمی زنه..اصلا نمی دونم دلیل اصلی آواره شدنمون چیه...داستان چیه..
-گوشیو بده خواهرت
چند ثانیه ای طول کشید تا گوشی به دست ترلان رسید. با لحن محکم و دستور مابانه ای گفتم:( همین امروز جزء به جزء قضایا رو برای توکا می گی) خیلی خونسرد جواب داد:( فعلا نمی تونم) پوفی کردم و لحظه ای سکوت کردم....نمی تونست....فعلا اینقدر در گیری ذهنی داشت که مجالی برای جبهه گیری های احتمالی توکا نبود.
-راضی شده تا آخر هفته نره مدرسه...فعلا همینم خوبه...هفته بعدم می ریم پرونده شو می گیریم و همینجا ثبت نامش می کنیم....خودت مجابش کن حوصله بچه بازیهاشو ندارم...امروز استراحت کن....عصری میام دنبالتون.....
-تا کی قراره اینجا باشیم؟ بهتره به جای استراحت بریم دنبال خونه بگردیم....
-ترلان کله صبحی با من بحث نکن...مثل دخترای خوب به حرفهای من گوش کنید....در ضمن زیاد هم با
خاله ملی و عمو علی هم صحبت نشید ..گوش شنوا پیدا کنند دیگه ولتون نمی کنن....
-بحث چیه؟ انگار متوجه وضعیت ما نیستید؟؟
-خونه از این بهتر می خوای؟
-منظورتون همین جاست؟؟
-یه قرارداد می بندیم و برای یک سال سوئیت طبقه بالا را اجاره می کنی ..چه اشکالی داره؟
-سوئیت طبقه بالا؟
-آره...البته الان خالیه احتیاج به تمیز کاری و حتی رنگ آمیزی داره ولی وقتی مرتب بشه خیلی هم مناسبه
-والا..
-ببین...اونجا یه خونه امن و جا داره...یه حیاط بزرگ و از همه مهمتر نزدیکیش به محل کار جدیدت!
-تا صاحبخونه رو نبینم نمی تونم قبول کنم
-بسیار خب ترتیب اون رو هم می دهم فقط یه کم زمان می بره...
سکوت کرد و این نشانه خوبی بود.
-حداقل موضوع کارت را بهش بگو و دلیل ارتباطت با من...
-می گم..می گم....
-راجع به اون شب...همون شبی که از خونه شاگردت زدی بیرون...باید با هم حرف بزنیم
-اتفاقا منم خیلی دلم می خواد بدونم شما اونجا چیکار می کردید
-اتفاقی اونجا بودم
-باشه باور کردم...

romangram.com | @romangram_com