#آخرین_شعله_شمع_پارت_36
کارم...اگه مورد مناسبی پیدا کردی به من زنگ بزن که با هم بریم ببینیم...تنها راه نیفتادید دنبال یاروها اینطوری هم شما راحت ترید هم من به کارهام می رسم...)
هنوز جوابی نداده بودم که توکا گفت:( چه کار جدیدی ؟) بی حوصله گفتم:( بذار پیاده شیم برات توضیح می دم)
می دونستم قانع نشده بود ولی ترجیح داد سکوت کنه. اما بعد از مکثی دوباره لب باز کرد:
-انگار ناراحت شدید آقا هومن؟
از آینه نیم نگاهی به توکا انداخت و گفت:( ناراحت؟؟ از چی؟؟)
-همین که گفتم ...
میون حرفش پرید و گفت:( خیر ابدا....بهتره همیشه همینطوری باشی و همینطوری فکر کنی..تو منو نمی شناسی...اتفاقا خواهرت هم همین طور فکر می کنه چون منو نمی شناسه اما بنا به دلایلی ترجیح داده به من اعتماد کنه.....خیلی ها ممکنه تو زندگی تو و خواهرت بیان و برن و هیچ کدومشون هم لایق اعتماد نباشند....) بعد پوزخندی زد و با لحن هشدار دهنده ای اضافه کرد:( اصولا هیچ مردی قابل اعتماد نیست مگر اینکه خلافش ثابت بشه)
-من منظورم ...
نمی دونم چرا توکا به تقلای ماست مالی کردن حقیقتی که به زبون آورده ، افتاده بود. و یکبار دیگه کیان حرفش را نیمه گذاشت.
-بهتره برای پیدا کردن خونه زیاد عجله نکنید....رو پیشنهاد من هم فکر کنید......زود هم ناامید نشید ! ولی ممکنه تا آخر شب اینقدر خسته بشید که فکر کنید مجبورید دست از پا درازتر برگردید خونه دایی تون!
************
هومن
-تویی عمو؟
کتم را از تنم کندم و همزمان روی کاناپه ولو شدم...
-سلام عمو..
صدای قیریژ قیریژ صندلی تمام اتوماتیک زیر پایش نزدیک و نزدیک تر شد.
-شیری یا روباه؟
چشمهامو روی هم فشار دادم و بعد از چند لحظه باز کردم.
-نه شیرم نه روباه...خسته ام فقط!....
می دونستم مدتهاست چشم انتظاری کشیده و باز هم می تونه خستگی منو تاب بیاره و سوالی نپرسه اما دلم آروم نمی شد. صاف نشستم و توی چشمهایی که یک روز قبله زنی بود و حالا فقط یه روزنه بود ،
خیره شدم.
-مقاومت می کنه...راه نمیاد....ولی تا شب تسلیم میشه مطمئنم.
-چطوره؟
-کدومشون؟ بزرگه؟ ..از من و شما بهتره!
-وقتی تلفنی صحبت می کردی شنیدم داری میری بیمارستان، چی شده بود؟
-آهان....پسردایی الدنگش با گلدون زده بود تو سرش...بیهوش برده بودنش بیمارستان...ولی امروز صبح مرخص شد..مشکلی نبود...
-که اینطور.....تو چیکارا کردی؟
-یه تلاش نفس گیر و شاید بی نتیجه
-یعنی قرار نیست به این راحتی دم تو تله تو بدن! آره؟
لبخند بی جونی زدم.
-نه ...به این سرعت، نه....
-تو که می گفتی رگ خواب دخترا توو دستته!
-عمو به خدا لهم!...
-نکنه داری کم کاری می کنی!
romangram.com | @romangram_com