#آخرین_شعله_شمع_پارت_34

را از دست ما گرفت و عقب گذاشت. توکا با چشم و ابرو تعجب خودش را به گوش من رسوند.
-سوار شید لطفا...
نمی دونم چرا ولی انگار در مقابل چشمهای مبهوت و گرد شده توکا ، کمی معذب بودم. از اینرو بعد از
اینکه توکا در عقب را باز کرد و نشست خواستم کنارش بنشینم که کیان با لحن سرد مخصوص خودش
گفت:( راننده شخصیت نیستما...بیا جلو بشین)
لحن تند و صمیمی اش بیشتر از قبل توکا را متعجب کرد. بی هیچ پاسخی کنارش نشستم.
-معرفی نمی کنی؟
این صدای نامهربون و تند مخصوص توکای سرکش من بود.
قبل از اینکه جوابی بدهم، کیان آینه را روی صورت توکا تنظیم کرد و با لحنی صد برابر ملایم تر و
مهربون تر که در تمام اون مدت تجربه نکرده بودم ، گفت:( سلام عرض شد توکا خانوم!..بنده وکیل
خواهرتون هستم....می تونی هومن صدام کنی) بی درنگ با چشمهای گشاد شده به سمتش چرخیدم. بی تفاوت ماشین را روشن کرد و گفت:( چیه؟ آدم دو اسمه ندیدی تا حالا؟ دوستای نزدیکم هومن صدام می کنن..همینطور افراد خونواده....) بعد نیم نگاهی بهم انداخت و لبخند خاصی زد و گفت:( شما هم هومن صدام کن موردی نداره عزیزم)
قبل از اینکه بتونم واکنشی نشون بدم توکا با لحنی نامطمئن و طلبکار گفت:( آقا هومن شما تا حالا کجا
تشریف داشتید که بنده زیارتتون نکرده بودم؟ ظاهرا خیلی هم با موکلتون صمیمی هستید! ) بعد منو
مخاطب حرفهایش قرار داد و ادامه داد:( شما چه گلی کاشتید که وکیل دار شدید آبجی بزرگه؟)
نگاه عصبی و تندی حواله کیان کردم و به سمت عقب برگشتم و گفتم:( توکا جون جناب خسروکیان برای
قضیه وامی که گفتم کمکم کردند...از این طریق بود که با هم آشنا شدیم...حالا سر فرصت برات خیلی چیزا رو تعریف می کنم....)
-سر فرصت؟؟ آهان!
دست به سینه و معترض به پشتی صندلیش تکیه داد .
-تو این فاصله که شما بیاید با چند جا صحبت کردم...تونستم دو سه جا رو براتون پیدا کنم...الانم می ریم ببینیم چطورند...
یعنی با این خبر انگار دنیارو به من داده بود، نمی دونستم به این توکای طلبکار و عصبی چه طوری باید
قضیه تو خونه کیان موندن را توضیح می دادم...
-عالیه...اگه اینطوری بشه می تونیم بدون اینکه مزاحم اون دوستم بشم یکسره خونه خودمون مستقر بشیم....
می دونستم منظورم را فهمیده اما با بدجنسی گفت:( کدوم دوستت؟ چه مزاحمتی؟)
با حرص گفتم:( خانم خسروی دیگه قرار بود بریم دو سه روز خونه اونا تا خودمون یه جایی رو پیدا کنیم....)
-خانوم خسروی!! آهان، این خانم خسروی همون خانمی نیست که واسطه این وام شده بود؟
لعنت به تو !!
سری تکون دادم و خودم را مشغول تماشای بیرون نشون دادم.
********
-به نظرتون اینجا خیلی گرون نیست؟
همانطور که از پنجره بیرون را تماشا می کرد با بدجنسی و بی تفاوتی گفت:(یعنی گرونه براتون؟باشه بریم بعدی ها را ببینیم)
با حرص پوفی کردم و گفتم:( اینجا وسط شهره یا شمال شهر؟ این خونه نقلیه یا پنت هاوس؟!!)
حس می کردم مورد تمسخر واقع شدم . لبخندی توی چشمهاش نشسته بود که حالم را بد می کرد. به
سمت توکا که با دهان نبمه باز مشغول دید زدن گوشه گوشه آپارتمان چند صد متری بود، رفتم و در
حالیکه بازوشو به سمت در ورودی می کشیدم با حرص رو به کیان گفتم:( عجله کنید وقت نداریم!)

romangram.com | @romangram_com