#آخرین_شعله_شمع_پارت_198

نگاهش کردم و لبخند خسته شو شکار کردم.
-پس قبوله؟
دریچه کولر مقابلش را به سمت دیگه ای تنظیم کرد و همزمان گفت:( نه...برای شما خوب نیست..)
پامو بیشتر روی پدال فشار دادم و لبخند اطمینان بخشی زدم.
-من خوب خوبم...یعنی خیلی بهتر از چند دقیقۀ قبل!تبم اومده پایین..خودم می فهمم
-بابا شاید بیدار بشه ، بفهمه نیستم نگران میشه
-عمو هرمزو من بهتر می شناسم تا اذان صبح یه کله می خوابه ...مگه اینکه حالش خدای نکرده خوب نباشه...حالشون که خوب بود؟
-ظاهرا
-پس بهونه نیار بذار یه بستنی دبش مخصوص نوش جان کنیم.
-با این سر و وضع؟؟..با این چادر و این دمپایی؟
-تو بشین تو ماشین خب...تازه خودش یه تیپه دیگه! اشکالی نداره که..
سری تکون داد و اینبار دریچه کولر مقابل من را به سمت پایین جابجا کرد.
-مستقیم بهتون نخوره بهتره...
مگه چقدر محتاج توجه بودم که با همین حرف ساده ، بستنی نخورده ؛ طعم شیرین و خنکش تمام وجودم را صفا داد!
نیم نگاهی بهش انداختم. امشب از اون شبهای پوچی و تنهاییش بود که بارها تجربه کرده بودم و هیچ تسکینی غیر از یک دل همراه و دو تا گوش شنوا نمی تونست سنگینی بارش را کم کنه.
میفهمیدم که ناخواسته و بی قرار از خونه من سردراورده و پشیمون و تنهاتر قصد فرار داره.
می فهمیدم که تو این مواقع فقط ناخوداگاهته که تعیین مسیر می کنه...می فهمیدم ، چون بارها تجربه کرده بودم و ناخواسته و خسته خودم را پشت در خونه شون دیده بودم...
همینکه اینجا بود ، کنارم بود یعنی با تمام اشتباهاتم هنوز دلش می خواست مورد اعتمادش باشم و این بی رقیب ترین حسی بود که با این گذر شبونه ش ، نصیبم کرده بود...
-حالا فالگیره چی می گفت؟
از سوالم جا خورد.
-چرت و پرت
-همونا رو بگو ببینم چی بود مثلا؟
-هیچی...یه مرض سخت می گیرم که تا پای مرگ میرم و نمی میرم...بختم روشنه ...از این حرفا دیگه
- خدا نکنه
-خدا نکنه بختم روشن باشه؟!!
-نه بابا همون تیکه اولو می گم
-آهان..
بی تامل از دهنم در رفت:
-راجع به تو و طلوعی چیزی نگفت؟
بلافاصله پشیمون شدم و خواستم رفع و رجوعش کنم که گفت:( طلوعی فقط یه خواستگاره...یا شایدم بود)
صدای غمگینش متاثرم کرد...به خودم نهیب زدم تا بدون مجال عرض اندام به حس ناخوشایندم نسبت به
طلوعی ، برای اولین بار همدم و مونس این غم آشکار دلش باشم.
-چرا می گی بود؟
بدون لحظه ای مکث گفت:( نمی دونم کار روژین درست بود یا غلط، اما کاش پای طلوعی را به اونجا باز نمی کرد...)

romangram.com | @romangram_com