#آخرین_شعله_شمع_پارت_191

-عموجون..من منظوری نداشتم..
لذت عمیقی میون رگهام جاری شد؛ استیصال و التماس هومن از یک طرف و تحکم بابا از سمت دیگه غرق غرورم کرد . گلدون سفالی وجودم طراوت نمناک بارون گرفت.
در حالیکه به بابا کمک می کردم روی ویلچرش جا بگیره ، صدای هومن کنار گوشم زمزمه وار شنیده شد:
-یکی طلبت!
خواهش و التماس هومن راه به جایی نبرد و اینبار هم درست مثل حکایت خونه مستقل گرفتنمون، راهمون جدا شد.
باید جدا می شد...باید !
قطره اشکی روی دستم چکید...شبنم نشسته روی سفالینه تنم بود..آه داشت..اشک داشت..از درد ناروا و تلخ ساعات گذشته بر مرد روبرویم ..یا از تلخی مَردم؟
بی اختیار زمزمه کردم:
دل به هر کس مسپار!!
گرچه عاشق باشد
حکم دلداری ، فقط عشق که نیست...
او به جز عشق باید
لایق عمق نگاهت باشد
و کمی هم بیمار
تا نگاه تو تسکین بدهد روحش را....
دل به هر کس مسپار...
**********
هومن
-خانم سیف ! چند لحظه هم بذارید من حرف بزنم...نشد خبر بدم...فردا هم کلینیک نمیام خودتون هماهنگ کنید...
و بلافاصله بی حوصله و کلافه گوشی را قطع کردم واسپیلت را روی کاناپه تنظیم کردم.
بند حوله را محکمتر دورم پیچیدم و بی رمق خودم را روی کاناپه انداختم.
کمپرس یخ را روی صورتم گذاشتم. کش و قوسی به بدنم دادم و چشمهامو بستم.
""...دل به هر کس مسپار...""
چشمهامو بیشتر فشردم تا بلکه این قلب و این روح خسته بخوابه، اما..اما آزار فراموش نشدنی ساعات گذشته خیلی قابل هضم تر از آخرین جمله عمو بود.
نگاه آزرده عمو و چشمهای نمناک ترلان مدام مقابل چشمم بود.
""...همون دختری که بی دلیل تعقیبش کردی و بی دلیل قضاوتش می کنی...""
واقعا بی دلیل تعقیبش کرده بودم؟!!..قضاوتش کرده بودم؟..
کیسه یخ را روی صورتم جابجا کردم.
تمام مدتی که تعقیبش می کردم فقط به چیز فکر می کردم، دلیل سماجتم!. مصرانه هم به دنبال بهانه ای برای کتمان این سماجت شیرین بودم.
و اینکه وقتی یکبار تماس گرفتم و جوابی نداد، بهونه ای دستم افتاد که دنبالش برم...فقط یک تماس ! و من در عوض ، غیر منصفانه برای عدم جوابگویی به چندین تماس دروغین و بی پاسخم محاکمه ش کردم...دلم می خواست باور کنم که چندین بار تماس گرفتم و جواب نداده!..
کیسه یخ را به کناری پرت کردم و نشستم.
به همون اندازه که از دست حماقتش عصبانی و شاکی بودم ، دلگیر هم بودم.جای دوری نمی رفت اگه نگاهش رنگ نگرانی می گرفت و کبودیهای صورتم آزرده ش میکرد!!
دوباره به سمت کیسه یخ خم شدم و روی صورتم گذاشتم. چشمهامو بستم و سعی کردم بخوابم.
می تونست یک عذرخواهی کوتاه و مختصر بکنه! ولی نکرد!

romangram.com | @romangram_com