#آخرین_شعله_شمع_پارت_188
مخاطبش من بودم اما هومن سریعتر از من عکس العمل نشون داد.
-تو این وضعیت!!؟؟
بابا بدون توجه به اعتراض هومن ادامه داد:( بعد از این قضیه ممکنه منصرف بشن، فقط خواستم احتمالش را بدی..نمی خوام بشکنی..)
حتما منصرف می شدند!..شکستن؟؟ برای چی ؟ برای کی؟ گلدون سفالی بشکنه چه هراس! نه بلورم نه قیمتی!
سکوت کرد و بعد از تاملی رو به هومن ادامه داد:( تا همین الان که قرار فردا شب سرجاشه ...وضعیت خاصی هم نیست..بزرگش نکن)
دوباره از میون مستطیل آینه ، نگاهم را شکار کرد و با حرص روی فرمون ضربه ای زد.
-به خاطر این خانوم یه نصفه روز کتک خوردم؛ وضعیت خاصی نیست؟؟ گنده ش نکنم؟
قبل از اینکه طوفانی بشم، با نهایت لطافت طبعش گفت:( نگه دار پسرم)
هومن متعجب به کنار کشید و نگران از حال بابا گفت:( عمو جون چیزی شده؟ حالتون بد شد؟ اتفاقی افتاد؟)
-همینجا پیاده میشیم...من و ترلان...همون دختری که بی دلیل تعقیبش کردی و بی دلیل قضاوتش می کنی...شما برو خونه ت...یه دوش بگیر و کمی با خودت خلوت کن...
و قبل از اینکه بهت کیان منصرفش کنه، در را باز کرد.
-عموجون..من منظوری نداشتم..
لذت عمیقی میون رگهام جاری شد؛ استیصال و التماس هومن از یک طرف و تحکم بابا از سمت دیگه غرق غرورم کرد . گلدون سفالی وجودم طراوت نمناک بارون گرفت.
در حالیکه به بابا کمک می کردم روی ویلچرش جا بگیره ، صدای هومن کنار گوشم زمزمه وار شنیده شد:
-یکی طلبت!
خواهش و التماس هومن راه به جایی نبرد و اینبار هم درست مثل حکایت خونه مستقل گرفتنمون، راهمون جدا شد.
باید جدا می شد...باید !
قطره اشکی روی دستم چکید...شبنم نشسته روی سفالینه تنم بود..آه داشت..اشک داشت..از درد ناروا و تلخ ساعات گذشته بر مرد روبرویم ..یا از تلخی مَردم؟
بی اختیار زمزمه کردم:
دل به هر کس مسپار!!
گرچه عاشق باشد
حکم دلداری ، فقط عشق که نیست...
او به جز عشق باید
لایق عمق نگاهت باشد
و کمی هم بیمار
تا نگاه تو تسکین بدهد روحش را....
دل به هر کس مسپار...
**********
-فاصله بگیر ازش!
صدای خشن و خش داری از میون اسپیکرهای ماشین میون فضا پیچیده شد.
کیان با بهت قدمی به عقب برداشت.
چندین مرد یونیفورم پوش از دو ماشین پیاده شدند و دو نفر مسلح به سمت ما خیز برداشتند و چند نفر هم به سمت همون اتاقک سیمانی رفتند.
از شدت بهت و وحشت خشکم زده بود و همونطور نیم خیز میون ماشین و زمین خاکی و داغون اون محله گیر کرده بودم.
سایه مرد قوی هیکل و مسلح تمام روشنایی باقی مونده غروب تابستون را پوشاند.
romangram.com | @romangram_com