#آخرین_شعله_شمع_پارت_184

-ماشالا خوب موندی شمایل خانوما!
-شوهر که خوب باشه زن خوب می مونه، اگه هم زود بیفته بمیره که زن دیگه تکون نمی خوره!!
و غش غش خندید. روژین هم به تبعیت او خندید اما مادربزرگ درون من دوباره ظاهر شد و زیر لب گفتم:( خدا نکنه شوهر آدم بمیره!)
روژین متوجه حرفم شد و چشمکی نثارم کرد و گفت:( نترس اون تا جون تک تک کارمنداشو نگیره نمی میره!)
اخمی ناخواسته میون پیشونی م جا خوش کرد.
-اووه..چه ذلیل شدی از حالا...
-دندون به جیگر بگیر دختر بذار فنجون این ملوسک را برگردونیم ببینیم چی حک کرده تو سرنوشت این دختر!
روژین لب و لوچه ای جمع کرد و سکوت کرد.
-مشکلی نیست که جلوی این دوستت برات بخونم؟
-نه معلومه که نه..
-خب...
فنجون را با مهارت میون انگشتهاش می چرخوند و هراز گاهی اخمی درهم می کرد و تمرکز و دقتی به رخ می کشید.
این کتاب توسط کتابخانه ی مجازی نودهشتیا (wWw.98iA.Com) ساخته و منتشر شده است
-یه ماهی بزرگ می بینم اما نیگا کن از اون وروجکهاست که معلومه به این راحتی به دام نمیفته...
روژین بی حوصله پرسید:( خب یعنی چی حالا؟)
-یعنی بختت بلنده اما نه به این راحتیا
دوباره با لودگی پرسید:( اون که بلنده ، در مورد وزنش چیزی نگفته؟)
شمایل که متوجه لودگی ش نشده بود جواب داد:( چرا ببین چه ماهی تپل و گنده ایه! یه لقمه چرب و نرمه)
روژین با شیطنت چشمک دوم را زد و رو به من گفت:( نگفتم خودشه)
-آه...آه..یه غم داری، ببین این تویی و اینم یه کوله که روی سینه ت چسبوندی ...غمه اما نزدیکه یعنی مربوط به یه عزیزه..دل نگرونشی...ببین مثل بچه چسبوندی به خودت.....
نگاهم به نگاه روژین رسید...نگاهمو خوند و با اشاره چشم فهموند که صبر کن دلگرمی هاش تو راهه!
-آ..ببین...تو یه دختری هستی که راحت به کسی دل نمی دی ولی انگار خیلی وقته دل دادی و خلاص...طرف ناجوره ولی...نیگا....معلومه از اون هفت خط هاست....تو اسمشم ح داره و د مثل احمد حمید حامد...اُ...اینجارو ببین یه مادر داره طرف که خیلی عجوزه ست...موهاشو ببین..فقط یه جاروی دسته بلند کم داره والا....بدخواهته..دنبالش نرو. بچسب به همون ماهیه...به عدد دو هم ازدواج می کنی..دو ماه یا دو سال یا شایدم دو هفته...کار و بارتم خوبه....ادامه تحصیل برات نیفتاده ....یه مرض سخت هم می گیری ولی جون سالم به در می بری...دو تا هم بچه برات افتاده..دوقلو!
و بعد از تحویل تمام خزعبلاتی که نه تنها حالم را بهتر نکرد ، بهم ریخته ترم هم کرد، فنجون را کناری گذاشت و رو به روژین گفت:( تو که هنوز نخوردی..)
روژین بلند شد و گفت:( ویبره موبایلم ترکید از بس این برادر زنگ زد..باشه یه وقت دیگه...ولی پولشو حساب می کنم)
-نه نمی خواد! پول حروم خور نیستم که؛ همون دوستت پول فالشو بده..
سریع ده تومن از میون کیفم بیرون کشیدم و گذاشتم کنار فنجون.
-خدمت شما
-خدا بده برکت
و سریع بلند شدیم و همراه روژین زدیم بیرون.
هوا گرگ و میش و منظره خاموش و بی تحرک اطراف مخوف تر از ساعت قبل شده بود.
هنوز اولین قدم را برنداشته بودیم و از پله ها به سمت پایین سرازیر نشده بودیم که منظره مخوف تر دیگه ای میخکوبم کرد.
-چی شد؟
چشمم از اون اتومبیل آشنا که صاحبش طلبکارانه و عب*و*س بهش تکیه داده بود و چشم از نگاهم بر نمی داشت، کنده نمی شد.مبهوت و شوکه به منظره مقابلم زل زده بودم.
-چی شد میگم؟ اون کیه؟ آشناست؟

romangram.com | @romangram_com