#آخرین_شعله_شمع_پارت_183
در با صدای نافرمی باز شد.
-بیاید تو.
صورتش که مثل تمام زنهای معمولی اطرافمون بود. نه از شال بلند و نه از گوشواره های درشت و نه از خالکوبی خبری بود...زن بود؛ کاملا عادی و معمولی!
با همون احتیاط و تردید چند دقیقه قبل آهسته پشت روژین وارد شدم.
یک اتاق پشتی چیده و یک فلاسک کنج دیوار گچی و نم خورده و زرد شده!
-از کجا میاید؟
-از همین بغل...از پاکدشت
پاکدشت کجا بود دیگه؟..با استفهام نگاهش کردم. لبخندی زد و رو به زن ادامه داد:( به داداشم گفتم دو دقیقه ماشینت را بده برم و نیم ساعته برگردم...و گرنه نمی داد که..برای اینکه خیالش از برگردوندن ماشینش راحت باشه تا آدرس دقیق اینجا رو نگرفت ولم نکرد که!)
این دختر همه چی تموم بود..بر خلاف تمام سادگی های من ، زیرک و باهوش بود.
-حالا به غیر از فال قهوه دیگه چی می گیرید؟
لبش به خنده باز شد و با لحن خاص و هشدار دهنده ای گفت:( بچه!) متوجه منظورش نشدیم و هر دو متحیر نگاش کردیم.
-بچه...اگه زائو باشی و وقتش باشه بچه تم برات می گیرم...ماما نیستم اما کاربلدم
بعد صداشو پایین تر آورد و گفت:( سِخط هم می کنم اگه پاش بیفته!)
روژین بلافاصله لبخند تصنعی زد و گفت:( خب..پس حالا که ما نه بچه داریم نه پا به ماهیم بیا دو تا فنجون فال واسمون بگیر تا داداشم عربده کشون نیومده دنبال ماشینش)
به سمت فلاسکش (فلاکس) رفت و در حالیکه از میون دریچۀ تنگ نوک فلاسک قهوه مونده را میون دو تا فنجون کنارش می ریخت ، ادامه داد:( دوخت و دوزم می کنم..میگم که اگه دوست موستهای محله تون گیر افتادند می تونم براشون بدوزم نو تر از روز اول!)
بی اختیار گفتم:( چی بدوزید؟)
سرد و عادی گفت:( همونی که اگه نباشه آبرو برات نمی مونه !)
ناخوداگاه بدنم از اینهمه جسارت یخ زد.
-ارزون می گیرم...واسه رضای خدا...قرار نیست که تمام عمر تاوان یه اشتباه بچه گونه را پس داد که...
هنوز متحیر بودم که روژین گفت:( حق با شماست درست نیست دخترا به جرم دختر بودنشون تمام عمر تاوان اشتباهی را پس بدن که پسرا مرتب همون اشتباه را تکرار می کنند و به حکم جنسیتشون باعث مباهاتشون میشه!..اما باید تاکید کنم که دخترا فقط جسمشون با این اشتباه دریده نمیشه، بیشتر از اون روحشون دریده میشه و همین روح نازکشونه که اینقدر درگیرشون می کنه که چه بخوان چه نخوان عذابش را حتی تو خلوت و تنهاییشون هم می کشن، پس بهتره اینقدر سنگ جنسیت جنسیت را به سینه نزند و هی خودشونو با اون نره خرا مقایسه نکنن..آدم اگه آدم باشه درست زندگی می کنه چه پسرش چه دخترش. دیگه احتیاجی به این قرتی بازیا نداره که...والا خب درست زندگی کن که نه روح بکرت دریده بشه نه جسمت!!!والا!!)
و بی منظور نگاهی به من انداخت.
فقط سری تکون دادم .
-خب بیاید نوش جان کنید!
فنجون را به سمت خودم کشیدم.
-اول تو بخور بعدا من...
نگاه مرددم به سمتش چرخید و مدتی میون دریای مواج حرفهای پنهان تیله های خوشرنگش سرگردون شد..گرفتم!
محض احتیاط بهتر بود تک به تک قهوه ها را نوش جان کنیم.
با اطمینان از درایت روژین ، به سرعت قهوه را سر کشیدم و با همون آداب و مناسکی که زن روبرویم دیکته می کرد ، فنجون را روی نعلبکی برگردوندم.
-شما بخور!
مخاطبش روژین بود.
-نمی تونم داغ بخورم باید کاملا یخ شه!
-ای بابا..اطوار داری تو هم جوونا
-همچین به من میگی جوون انگار خودتون چندسالتونه!
-چهل سال...
romangram.com | @romangram_com