#آخرین_شعله_شمع_پارت_175
ویبره گوشیم لرزید .
توکا بود. ناخواسته نگران شدم.
-الو
-چیزی شده توکا؟
-صبح به خیر
-عمو خوبه؟
-سلام عرض شد...شما سلام کردن بلد نیستی؟
معلوم بود همه چی آرومه، نفس آسوده ای کشیدم و گفتم:( جانم؟ چی شده؟)
-اُع!! خانومت می دونه از این جانم ها برای دخترخوشگلهای مردم خرج می کنی یا نه؟
این دختر ، مخصوص اوقات تلخ بود!!
لبخند وسیعی روی لبم نشست.
-اگه می دونست که الان یه دونه مو هم رو سرم نبود عزیزم!
-اُع اُع! امروز حسابی لَنگ می زنیدا!
-حالا می گی چی شده یا نه؟
-آهان...ازبس رمانتیک جواب تلفن دادید ، ذهنم منحرف شد!...می خواستم ببینم توکا با شماست؟ گوشی خودش احتمالا طبق معمول رو سایلنته و جوابم نمی ده!
کلمه مزخرف رمانتیک منو برد به روز قبل و اون ملاقات آزار دهنده! و متعاقب اون، نگاه های رنجیده ترلان به توکا.
-مطمئنی به خاطر سایلنت بودن جوابتو نمی ده ؟ شاید نمی خواد جواب بده!
-پس با همید...پس به شما هم گفته
-چیو؟ همون گندی که می گفتی نمی تونی ماست مالی کنی؟
-حالا گفته؟
-نه هنوز...ولی تا آخر امروز از زیر زبونش می کشم.
-من میگم شما دکترا علافید ، می گی نه! یعنی تا آخر امروز می خوای خواهر سادۀ منو به اسم آزمایش دادن دور شهر بچرخونی و اسرار من بیچاره رو بکشی بیرون!! شما کار و زندگی ندارید؟
-نه...تا عصری که برم کلینیک بیمارستان آزادم...آمارمو در آوردی ، راحت شدی!
-اوهوم...آخیشششش
-امری باشه؟
-صبح بلند شدم دیدم نیست ترسیدم برای حالگیری به جای آزمایشگاه رفته باشه پیش اون عرض اندام! گفتم زنگ بزنم مطمئن شم
-عرض اندام؟!
-همون تانکه دیگه!..از وقتی رئیسش رفت ، ترلانم رفت خوابید تا بعدازظهر...بعدم که لام تا کام با من حرف نزد..سر شب هم زود خوابید ولی فکر کنم اینقدر خوابیده بود که ساعت دو سه بیدار بود دیگه...از بس وول خورد منم بدخواب شدم والا..
غول و نخود و حالا هم تانک! لبخندم از سر بدجنسی کش اومد.
-اتفاقا الانم خوابه ...
-دیگه داره پا تو سن می ذاره ننه ترلان ، ساعت خوابش زیاد شده
-اُ.اُ..در مورد خواهرت درست صحبت کنا..
-باشه آقا گرگه.شما به دل نگیر...فعلا بای..باید برم پیاده روی صبحگاهی...به ترلان سلام برسون
-باشه..برو قهرمان!
romangram.com | @romangram_com