#آخرین_شعله_شمع_پارت_164

به اطراف نگاه کردم. می تونستم حدس بزنم چی در انتظارمونه.
-ببینید...
-کجایید سرکار خانوم؟
دوباره اون روی سکه غالب شد.
-گوشی را بدید به خانوم راستگار لطفا
-چشم
و مثلا گوشی را به روژین دادم.
-سلام جناب طلوعی
-خانوم کجایید؟
-دقیقا روبروی پوما..نرسیده به چهار راه!
-پنج دقیقۀ دیگه اونجام...فقط یک جا توقف کنید که پارک ممنوع نباشه..نه شما گواهینامه همراهتونه نه مدارک ماشین!
-چشم..
و تماس را قطع کرد و به قیافه زار من خیره شد و پقی زد زیر خنده!
-خسته نشدی اینقدر از این قیافه ها به خودت گرفتی!!؟؟
ماشین را به گوشه ای هدایت کرد و گفت:( ترلان بی شوخی چند ماهه همکاریم..شایدم بیشتر..دو تا دوست...در هفته کلا سه روزش تو لاکی، یک روزش خسته ای، دو روزش عصبی هستی..جمعه هم بیخ ریش صاحابتی وما خوش شانسیم که نمی بینیمت!)
-چی شده ؟ نیت کردی امروز متحولم کنی!
-آره چرا که نه!
-روژین جان حق با توئه...بذار سر یه فرصت باهم حرف می زنیم..من شرمنده که مجبوری به زور تحملم کنی
-خنگ خدا!! اصلا مساله این حرفها نیست..من همینجوریشم عاشقتم...فقط دلم می گیره وقتی دلگیری
-قربون محبتت..ولی الان اصلا وقتش نیست...دارم از استرس می میرم
-وا..استرس چی؟ طلوعی؟ بابا اونکه دیگه از خودمونه..عمرا اگه بقیه کارمندا این رو مهربونشو دیده باشن!
-نه..منظورم اینه که معذبم..تو نیستی؟
-خب شاید اگه به منم نظر داشت، منم معذب می شدم..مخصوصا وقتی لختشو تصور می کنم بیشتر معذب می شدم
-روژیــن!!!
-خب چیه؟ اول وآخرش همینه دیگه!
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به حرفهای روژین توجه نکنم...یعنی تقریبا محال بود که بخوام فکر کنم طلوعی به من نظری داره...بخصوص با وجود کارمند زیبا و خوش اخلاقی مثل روژین!! مگه مغز خر خورده بود!!
یاد الطافی افتادم که از زبون حامد و کیان جاری شده بود...دو تا مرد خوش قیافه و دو تا نظر مشترک...از نظر اونها هم من تحفه ای نبودم...چه تشابه سلیقه ای!! خودم هم همینطور فکر می کردم.
پوزخند تلخی روی لبم نشست.
-چی شد باز؟
سعی کردم ذهنم را منحرف کنم.
- تو چرا تا حالا ازدواج نکردی؟
-زوده چونکه!
-آهان..قانع شدم!
-تو خودت چرا ازدواج نکردی؟

romangram.com | @romangram_com