#آخرین_شعله_شمع_پارت_161

و دوباره رو به من گفت:( نمی خوام حضورم معذبتون کنه و دوباره فرار کنید...فعلا)
و بدون اینکه اجازه عکس العملی بده ، سریع پیاده شد .
"گفته اند که در این زمانه بختکهایی هستند که چون نیک بنگری بخت کوچکی اند تنیده شده در پس تاریکی ها؛؛
گفته اند آدمکهای چوبی ارزان قیمتی هستند که چون نیک بنگری قلبی تپنده پوستشان را به تکاپو انداخته؛گفته اند مترسک جالیز، هراسون از تیزی منقار مهاجم، سر در گریبانست تا تلالوی نگاه حقیقی اش ، مخفی بماند مبادا که مهاجم بی رحم، برق نگاهش را نشانه رفته و ناسور کند آنهمه زندگی خفته در چشمانش را!!
گفته اند هر بی جانی پر از جان است؛ پر از زندگی و پر از عشق! کافیست بخواهی و ببینی!!"
باورم نمی شد ، مثل مجسمه ، بی حرکت به صندلی خالی طلوعی زل زده بودم ..سکه طلوعی قطعا دو رو داشت!!! دو روی کاملا متفاوت!
-کهیر بزنی خوش شانس!!
این را گفت و بلافاصله از ماشین پیاده شد و پشت رل نشست.
-اینکه دنده اوتوماته!!! منِ پراید سوار ، آخه بابام اتومات کار بود یا ننه م؟؟؟
زمزمه کردم:
-راه بیفت لطفا...
نچی کرد و گفت:( البته شانس آوردم که حمید رضا اتومات کاره و دو سه دفعه ای شاسی بلندش را کوبیدم به سطل زباله!)
-اون دیگه کدوم مفلوکیه؟
-پسر همسایه بالایی
-خبریه؟
-نه بابا...خبر که مال عروساست...و گرنه تا روز عروسی که فقط در حد کشتی کجه!
-یعنی چی؟
-یعنی نامزدی دیگه...خبرا فقط کمر به بالا !
-بمیری با این حرف زدنت!
-به جای نفرین برو خدا روشکر کن که یه آدمهایی مثل من و خواهرت کنارت هستن که توی عب*و*س از همه چی تارک را بخندونن!!
راست می گفت!!..صاف و روشن!!!منِ عب*و*س!!
چه مرگم بود؟؟ چی می خواستم که نداشتم؟؟ مگه نه اینکه حالا سایه پدر داشتم؛ مگه نه اینکه حالا خونه زندگی خودمون را داشتیم؛ مگه نه اینکه بعد از مدتها شغلی داشتم که مرتبط با تحصیلاتم بود؛چی می خواستم دیگه!
داشتم از لاک عب*و*س و گرفته ام بیرون میومدم که دوباره منظره دستهای گره کرده توکا و اون شفیع پور مقابلم زنده شد.
-نه!!!
-چی نه؟؟
-هیچی..
بی حوصله گوشیمو از میون جیبم بیرون کشیدم و سرسری به تماسهای بی پاسخی که از جانب توکا بود ، نگاه کردم.
-خوش به حالت
زیر چشمی نگاهش کردم.
-خوش به حالت که مانتوت جیب داره دیگه!!! من که بیشتر مانتوهام جیب نداره !در به در یه جا هستم که گوشیمو بندازم توش!
حوصله شوخی نداشتم. توجهی نکردم و بی تفاوت گفتم:( آهان)
-پس چی؟؟ پس فکر کردی واسه چی گفتم خوش به حالت؟؟ به خاطر اون طلوعی گنده بکِ شکم گنده!!
واقعا شکمش گنده بود؟؟
-لابد تا حالا اون شکم گنده ش را هم ندیدی؟!!!

romangram.com | @romangram_com