#آخرین_شعله_شمع_پارت_11
-برو آقا..برو...
ذهنم یاری نمی کرد...این صدا چقدر آشنا بود...راننده چیزی گفت و رفت.حتی نمی فهمیدم دری وری گفته یا قربون صدقه رفته.
-بیا بریم ببینم...
همراه اون کشیده شدم...همون کت و شلوار مارکدار سورمه ای بود...همون بود..همون عطر تلخ و سرد...
-کوری نمی بینی طرف مورد داره ! داری سوار ماشینش میشی!
نمی دونم با اراده خودم سوار ماشینش شدم یا به زور سوارم کرد. پالتوش رو از صندلی پشت برداشت و روی شونه هام انداخت.
-الان بخاری هم زیاد می کنم....
-سردم نیست
-پس عمه ناصرالدین شاهه داره می لرزه
سرم به کندی به سمتش چرخید. با همون چشمهای نافذ و نامهربونش به صورتم زل زده بود. ابروهای پر و منظمش در هم نشسته بود و با جدیت براندازم می کرد.
-میشه منو برسونی یه ...یه....
-یه چی؟؟
-خونه....نه...نه....یه مسافرخونه ..یه مسجد...یه...
-یه جای دنج و آروم.؟...
نمی تونستم با این حالم برم خونه....نمی تونستم....نمی شد...
-آروم باش....بهتر میشی...آروم...هیش..چشمهاتو ببند و به هیچ چی فکر نکن...
و راه افتاد.
حس می کردم یک کاغذ مچاله شده ام که از لای پرونده های قدیمی بایگانی شده ، گوشه ماشین کیان افتادم...جمع و مچاله و لرزون....با اینکه درونم می سوخت اما هنوز آتش نگرفته بودم. چرا تموم نمی شد؟چرا این لرزش لعنتی تمومی نداشت...هوای اطرافم داغ بود ...پر از گدازه ..داغ و سوزان...برای بلعیدن یک جرعه هوای تازه و خنک ، با دستپاچگی شیشه ماشین را پایین کشیدم.
-چیکار می کنی ترلان؟؟
-هوا..هوا می خوام...
-باشه..باشه...بذار بخاریو کم کنم....
چند جرعه چند لیتری نفس کشیدم...
-هنوز داری می لرزی بذار شیشه را بدم بالا...
حرفی نزدم همون مولکول های راه یافته به ریه م کافی بود.
-سردم نیست
-می دونم...می فهمم...عصبیه...
لعنت..لعنت...لعنت به جنسیتم!!..حالا...درست همین حالا باید اتفاق بیفته...یک هفته مونده به موعد مقرر!!..حسش می کردم...خروج مایع داغ از بدنم....با وحشت گفتم:( پیاده میشم)
نگاه متعجبش چشمهامو نشونه گرفت.
-چی شده؟
-باید پیاده شم....
-تموم بدنت داره میلرزه ...حتی نمی تونی بدون لرزش حرف بزنی اونوقت کجا می خوای بری؟!!
می ترسیدم رسوا شم...می ترسیدم رسواتر شم..می ترسیدم این مایع رنگیِ مایه خجالت ، روکش یکدست کرم ماشین وکیل نابغه این روزهایم رالکه دار کند...سعی کردم کمی بچرخم تا سنگینی بدنم روی نیمه تنم بیفتد شاید فرجی بشه و رسوایی دخترونه ای بار نیاد.
-چی شده؟ خوبی؟
-خواهش می کنم نگه دار..باید پیاده شم....همین الان...همین جا...
romangram.com | @romangram_com