#آخرین_پناه_پارت_96
صدای سیلی محکمی که زد ...تو گوشش زنگ زد...
- ببخشید همش تقصیره منه الان حالتون خوب میشه چیزی نی شوکه شدین اقای تمنا...ببخشد که زدمتون ولی لازم بود...
شوکه به اطرافش نگاه کرد پس رادین زنده بود لبخندی روی لبش نشستو دیگه چیزی متوجه نشد...
....
سفیدی ونور باعث شد چشمای نیمه بازشو بیشتر روی هم فشار بده گلوش میسوخت اروم زمزمه کرد:
- اب ...اب
از پشت پلک های بسته شدش سایه ای رو دید که دور شدو دوباره نزدیک شد..
- بیدار شدی؟؟؟
لبخند محویی روی لبش نشست مهم نبود کجا....؟؟چی شده ...مهم صاحب صدا بود که الان پیششه...
- رادین...
- جانم....خوب همه رو الاف خودت کردیا دهنتو باز کن ...الان دکترت میاد
کمک کرد کمی اب خورد ...کم کم چشماش عادت کرد دکتر اومد وگفت که میتونه وقتی سرم تموم شد برن..
لباساشو به کمک پرستار عوض کردو همراه رادین برگشتن خونه توی اتاقش روی تخت نشست...
- نرو راه رفتشو برشتو کنارش نشست....
- میخوای تعریف کنم چی شد؟؟؟؟
- میترسم..
- همه چیز خوب شده دیگه نگرانه چیزی نباش..
- چی شد؟؟
romangram.com | @romangram_com