#آخرین_پناه_پارت_97
- تو بخواب من برات تعریف میکنم خوبه
- نه ...
- نه نیار دیگه پناه خانوم..
لبخند بی جونی زد دراز کشید ..رادین پتو را تا زیر گردنش بالا کشید..
- یه شب ادم بدا برای تلافی کارای اقای فروتن میرن خونه شون که دخترشو گروگان بگیرن اما میبینن کسی نیست ..میرن خونه دوستای اقای فروتن که خونه ارودان خانو ارش خان میشه اما اونجا هم کسی نبوده از حرصشون هم چیزو بهم میریزن نگهبانا هم که موجه میشن بهشون خبر میدنو اوناهم خیلی زود بر میگردن تهران ببینن چی شده غافل از اینکه ادم بدا میرن شمال ودنبال ویندا.. خلاصه این میشه که به ویلا حمله میکنن؛آرمانو ازمون میگیرن اما وقتی که میخواستن منم به لیسته شون اضافه کنن عمو مهبد مهربون میادو نجاتمون میده.. ولی دختر دل نازک قصه تحمل نمیکنه از حال میره و دوروز تمام بیدار نمیشه ..تا امروز ..
پناه از لحن باحالو شوخ رادین لبخندی زد اما بایاد اوردن آمیار با اخم گفت:
- رادین...
- جانم..
- آرمان مرد...
سرشو تکون داد...
- اون خونهِ کی بود؟؟؟؟ تو چرا تکون نمیخوردی...
- خب میدونی من از تو بیشتر ترسیده بودم(خندید)همینکه خون پاشید بهم گفتم دیگه مردم شوک زده بودم.. تا اینکه مهبد یه دونه ناغافل خوابوند تو گوشم از شوک در اومدم..
- رادین...
- جانم... خودشو به رادین فشورد
- خوشحالم هستی..
رادینم اورا به خود فشورد...
- پس منو انتخاب میکنی دیگه...
- اولیوی آخرین انتخاب منی...
romangram.com | @romangram_com