#آخرین_پناه_پارت_95

- حمله کردن ..
- توبرور اونور منم اینور مراقب باش...
آرمان پشت یکی از ستونا ایستادو رادینم پشت یکی دیگه ومشغول تیر اندازی شدن...با صدای جیغ پناه به خودش اومد....
رادین با کلت رفته بودو این معنی خوبی نمیداد اروم از پله پایین اومد...رادین پشته یه ستون ایستاده بودو هرازگاهی یه تیر میزد...سمت دیگه سالن ارمان ایستاده بود اونم مثله رادین چند لحظه یه بار بیرون میومدو تیر اندازی میکرد ..ترسیده بود لرزش دستاش...حالش خوب نبود تو عمرشم فکر نمیکرد یه همچین صحنه ها رو ببینه..... همه چیز خیلی سریع بود ارمان از پناهگاهش بیرون اومد اما قبل از اینکه تیری بزنه یه چیزی با سرعت توی پیشونیش خوردو به عقب پرتش کرد ارمان پسره 25 ساله با اون چشمای خاکستری ومحسور کننده اش غرق در خون بود..نتونست جیغشو تو خودش خفه کنه جیغ کشیدو به زمین افتاد چشماش بسته شد دلش نمیخواست چیزی ببینه یهو تو اغوش یکی فرو رفت وبه سمتی کشیده شد..
- پناه عزیزم پناه خانومی تورو خدا حرف بزن...
چشماشو باز کرد با اینکه همه جا تو تاریکی فرو رفته بود اما چشمای به نم نشسته و ابی رادین قابل تشخیص بود....
- آ..رمان من...میخوا..
هق هقش اجازه نداد حرفی بزنه ..رادین پناه وبه خودش فشورد.. همراه با فشاری که روی گیجگاهش بود..سردی اسلحه اذیتش کرد فقط اروم زمزمه کرد
- دوست دارم...عشق من....
پناه هنوز چشمه جوشانش خشک نشده بود هنوز هق هقش قطع نشده بود که گرمی خونی پاشیده شدو روی صورتشو احساس کرد....مهم نبود که زنده بمونه ....مهم نبود که بمیره ...مهم نبود که چی میشه ...مهم خونی که تو صورتش پاشید شده بود....مهم دستای رادین بود که شل شده بود جیغ زد.. نه شاید فریاد کشید... شایدم نعره بود..
- راااااااااااااادیــــــــ ــــــــــــــــن
تکونش داد همون بدن بی حسو تکون دادو اشک ریخت:
- نه نه دورغه رادین تورو خدا چشماتو باز کن کثافت تو از من خواستگاری میکنی بعدش میذاری میری اینه رسمش ....رادین بلند شو رادین یه چیزی بگو من نمیتونم بدونه تو...رادین بلند شو باید بریم کمک ارمان من هنوز ازش معذرت خواهی نکردم هنوز پارگی لبش خوب نشده رادین بلند شو تو رو خدا .....خداااااااااااااااااا....
یهو همه جا روشن شد روشنی چشماشو زد..دلش میخواست بمیره...
- خانوم تمنا ..اقای تمنا حالتون خوبه ..؟؟
صدا اشنا بود صدای...یادش اومد اما اون اینجا چی کار میکرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟حالش خوب شده بود؟؟؟...
دوباره صدای مهبد بلند وشو همراهش انگار جسم سنگینیو از روش بلندکردن
- وای خدای من ...

romangram.com | @romangram_com