#آخرین_پناه_پارت_80
- لطفا بشینید...
خودش پیاده شدو ودرو براش باز کرد..اصلا از اینکارا خوشش نمیومد ولی مجبور بود
- میشه دیگه این کارو انجام ندید
- متاسفم..
با بی قیدی اما از حرص شانه هاشو انداخت بالا
- هر جور داحتید ..
پیاده شد ورحیمی هم افتاده دنبالش با چند قدم فاصله...نتونست فوضولیشو کنترل کنه
- اقای رحیمی؟؟
- بله..
- اسمتون چیه؟؟
از اینکه حرفی نزد حرصش گرفت وبا خودش گفت حالا که اینجوری اصلا محلت نمیدم تو آزادیمو گرفتییی...
به نیمکتی که با بچه ها میشستن رسیدن از همون جا یه سلام بلند کردم که همه باروی خوش بهش جواب دادن نسیم با شیطونی خاطره دیروز یاد اورشدو گفت:
- دیروز که خوب عرعر میکردی چی شده شنگولی...؟؟؟
با کیفش کبوند تو کله اش...
- همه جا عر زدی لوم دادیی بدبخت..منو باش رو دیوار کی یادگاری مینوشتم...
- خیلی هم دلت بخواد...
با صدای سامیار همه برگشتن به سمتش.
- بفرما چرا عین خیار اینجا واستادی؟؟
romangram.com | @romangram_com